همچنان کان زاهد اندر سال قحط
بود او خندان و گریان جمله رهط.
مولوی.
|| نفر. تن : و اذا اضیف الی الرهط عدد یراد به النفس و الشخص ؛ و منه فی القرآن : «و کان فی المدینة تسعة رهط» ؛ ای تسعة انفس. ( از اقرب الموارد ). || قوم و قبیله مرد. جمع است واحد از لفظ خود ندارد. ج ، اَرهُط، اَرهِطَة، اَرهاط، رِهاط. جج ، اَراهِط، اَراهیط. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). از لفظ خود جمع ندارد. ج ، ارهط، ارهاط و جمع آن دو اراهطو اراهیط. ( از اقرب الموارد ). دوده. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) : از آن رهط در پای ناحیت بعضی مانده اند. ( تاریخ بیهقی ). || دشمن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نوع. نوعی از انواع ، در حدیث است : لولا انه [ ای الکلب ] رهط لامرت بهدمه. ( از یادداشت مؤلف ). || پوست پاره ای بر شکل میزر که زنان حایض و کودکان بر میان بندند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || پوست پاره ای که دوال دوال آن را تراشند و بر روی ستور اندازند. ج ، اَرهاط، رِهاط. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج )( ناظم الاطباء ). || مجمع درختان طلق خاردار. ( ناظم الاطباء ). || نحن ذورهط؛ یعنی فراهم شوندگانیم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).رهط. [ رَ ] ( ع مص ) دویدن. ( ناظم الاطباء ). || لقمه بزرگ برداشتن. ( ناظم الاطباء ). لقمه بزرگ برداشتن و گویند: «هو یرهط»؛ ای یأکل شدیداً، و عامه با «ل » به صورت «یلهط» تلفظ کنند. ( از اقرب الموارد ). || نیک بسیار خوردن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
رهط. [رَ هََ ] ( ع اِ ) قوم و قبیله مرد که در آن زن نباشد و کمتر از ده نفر بود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || رَهط. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رَهط شود.