ازین بسان ستاره به روز پنهانیم
ز چشم خلق و به شب رهرویم و بیداریم.
ناصرخسرو.
اخترش رهبر است و رهرو ملک رأی با رأی رهبر اندازد.
خاقانی.
رهروم مقصد امکان به خراسان یابم تشنه ام مشرب احسان به خراسان یابم.
خاقانی.
به زاد و راحله ماندن طریق رهرو نیست همیشه سختی ره بر خر گرانبار است.
ظهیر فاریابی.
سگالش گریهای خاطرپسندکه از رهروان باز دارد گزند.
نظامی.
رجوع به راهرو شود.- رهروان آخرت ؛ طالبان آخرت که به دنیای دون بی اعتنا باشند. ( ناظم الاطباء ).
- رهروان ازل ؛ طالبان حق و سالکان دین. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). طالبان حق و سالکان راه. ( انجمن آرا ).
- رهروان سحر ؛ کنایه از سالکان شب زنده دار. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).
- رهروان طریقت ؛ اهل سلوک. ( ناظم الاطباء ).
- || عناصر چهارگانه. ( ناظم الاطباء ).
- رهروان فلکی ؛ کنایه از ستارگان سیار است.
- رهروان گردون ؛ هفت سیاره. ( از ناظم الاطباء ). کنایه از سبعه سیاره است. ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
|| پس رو. || مرید. || مبدع و اهل بدعت. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ مرکب ) راهرو. گذرگاه. معبر. دهلیزگونه ای که میان دو اطاق یا دو سرای کنند آمد و شد را. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به راهرو در همه معانی شود.