رهج

لغت نامه دهخدا

رهج. [ رَ / رَ هََ ] ( ع اِ ) گرد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گرد وغبار. ( غیاث اللغات ). غبار و آنچه از آن پراکنده شود. ( از اقرب الموارد ). گرد حرب. ( مهذب الاسماء ). || ابر بی آب. ( آنندراج ). || برانگیختگی شر و فتنه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). فتنه و فساد. ( از اقرب الموارد ). شور و غوغا. ( غیاث اللغات ).

رهج. [ ] ( ع اِ ) رهج الفار. شِک است. ( تحفه ٔحکیم مؤمن ). مرگ موش. سم الفار. تراب هالک. شِک. هالوک. ارسانتیقوس. زرنیخ. چرقفان. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

رهج الفار شک است . مرگ موش

پیشنهاد کاربران

رهج الغار، سولفید آرسنیک است که سنگی بسیار سمی و به رنگهای سرخ و قهوه ای تا زرد یافت میشود اما بسیار بسیار نادر است. رنگ سرخ آن در نور به زردی می گراید. از آن در ساخت سموم از جمله در توطئه های درباریان
...
[مشاهده متن کامل]
و نیز در مرگ موش استفاده میشده. از عناصری است که با آب ترکیب و شسته میشود. در شیمی معدنی به آن رآلگار گویند.

بپرس