لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
رهبری کردن، سرگذاشتن به، دارای سر کردن، ریاست داشتن بر، در بالا واقع شدن
بردن، سوق دادن، رهبری کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی
رهبری کردن
رهبری کردن، راهنمایی کردن
رهبری کردن، راندن، خلبانی کردن
رهبری کردن، پیشگامی کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ارائه ٔ طریق