نباید که او یابد از تو رها
که او مانده از تخمه اژدها.
فردوسی.
چنین گفت دژخیم نراژدهاکه از چنگ من کس نیابد رها.
فردوسی.
ندانم که شیرند یااژدهاکه از رزمشان کس نیابد رها.
فردوسی.
اگر دیو و شیر آید ار اژدهاز چنگ درازش نیابد رها.
فردوسی.
چو خواهی که یابی ز هر بد رهاسر اندر نیاری به دام بلا.
فردوسی.
زهر است نعمتش چو نیابد همی رهااز مرگ هرکسی که چشیده ست نعمتش.
ناصرخسرو.
ابلیس رها یابد از اغلال گرایدونک در حشر شما ز آتش سوزنده رهایید.
ناصرخسرو.
دانم که رهایابد از دوزخت ابلیس گر ز آتش این قوم بدین فعل رهایند.
ناصرخسرو.
|| نگاه داشته شدن. ( ناظم الاطباء ).