که پیل سفید سپهبد ز بند
رها گشت و آمد به مردم گزند.
فردوسی.
چنان چون بباید بسازی نوامگر بیژن از بند گردد رها.
فردوسی.
ز گردان بپرسید کاین اژدهابدین گونه از بند گشته رها.
فردوسی.
بدان ساعت کزان تنگی رها گشتی شنودستی که چون بسیار بگرستی.
ناصرخسرو.
- رهاگشته ؛ نجات یافته. خلاص شده. ( یادداشت مؤلف ) : بلاش آن زمان دید روی قباد
رها گشته از بند پیروز شاد.
فردوسی.