رها گردیدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
رها آمدن . [ رَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) رها شدن . خلاص شدن . ( یادداشت مؤلف ) :
بدان تا جهان از بد اژدها
به فرمان و گرز من آید رها.
فردوسی .
مگر زنده از چنگ این اژدها
تن یک جهان مردم آید رها.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی .
نهان بود چند از دم اژدها
نیامد به فرجام هم زو رها.
فردوسی .
خورش ساخت آن مغز را اژدها
نیاید یکی تن ز چنگش رها.
فردوسی .
بدان تا جهان از بد اژدها
به فرمان و گرز من آید رها.
فردوسی .
مگر زنده از چنگ این اژدها
تن یک جهان مردم آید رها.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی .
نهان بود چند از دم اژدها
نیامد به فرجام هم زو رها.
فردوسی .
خورش ساخت آن مغز را اژدها
نیاید یکی تن ز چنگش رها.
فردوسی .