به دو بوسه رها کن این دل از گرم و خباک
تا به منت احسان باشد احسن اﷲ جزاک.
رودکی.
رها کرد از بند کاوس راهمان گیو و گودرز و هم طوس را.
فردوسی.
چو از دژ رها کرد کاوس راهمان گیو و گودرز و هم طوس را.
فردوسی.
ز دام بلایم تو کردی رهابجستم ز چنگ و دم اژدها.
فردوسی.
به امید آن تا کنم خدمت تورها کردم از محنت این جهانی.
منوچهری.
نه به پروردنشان باشد آژیر همی نه رهاشان کند از حلقه زنجیر همی.
ناصرخسرو.
هرکه در بند مثلهای قران بسته شده ست نکند جز که علی کس ز چنان بند رهاش.
ناصرخسرو.
به دانش مر این پیشکار تنت رارها کن ازین پیشکاری و خواری.
ناصرخسرو.
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه سوی او محور ز خط استوا کردی رها.
خاقانی.
بر عروسیش داد شیربهابا عروسش ز بند کرد رها.
نظامی.
پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روندصید را پای ببندند و رها نیز کنند.
سعدی.
رسمی است بس قدیم که صیادوش بتان صیدی که پر به کار نیاید رها کنند.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
اطلاق ؛ رها کردن از بند. ( تاج المصادر بیهقی ). رها کردن بندی را. ( منتهی الارب ).- امثال :
به سخن ابله ، یا به گفت غماز گیرند امارها نکنند. ( امثال و حکم دهخدا ).
- رها کردن بنده از قید بندگی ؛ تحریر. آزاد کردن. ( یادداشت مؤلف ).
|| ترک دادن و ول کردن. ( ناظم الاطباء ). ترک. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). هلیدن. رفض. بازداشتن. اطلاق. ترک گفتن. سردادن. فکندن. ماندن. گذاشتن. آزاد کردن. ( یادداشت مؤلف ). آزاد گذاشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). تخلیه. ( از المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن ). تخلیه. سراح. ( ترجمان القرآن ). فروگذاشتن :
پسر کاو رها کرد رسم پدر
تو بیگانه خوان و مخوانش پسر.
فردوسی.
به ترکی چو آن نامه بشنید هوم پرستش رها کرد و بگذاشت بوم.
فردوسی.
رها کن مرا و به ترکم بگوی که ما را بسی سختی آمد به روی.بیشتر بخوانید ...