ره کردن

لغت نامه دهخدا

ره کردن. [ رَه ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) راه کردن. هدایت کردن. راهنمایی کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
بگفتا مرا زود آگه کنید
روان را سوی روشنی ره کنید.
فردوسی.
|| نفوذ کردن.راه یافتن :
دگرکاین تهمتش بر طبع ره کرد
که خسرو چشم هرمز را تبه کرد.
نظامی.
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد.
نشاط اصفهانی.
رجوع به راه کردن در همه معانی شود.

فرهنگ فارسی

هدایت کردن . راهنمایی کردن

فرهنگ معین

(رَ. کَ دَ ) (مص م . ) رام کردن .

واژه نامه بختیاریکا

( رَه کِردِن ) راه کردن؛ اجازه عبور دادن

پیشنهاد کاربران

ره کردن: راه کردن
عزم کردن - قصد کردن
کوچ کردن به - رفتن
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز - خرّم آن روز که حافظ ره بغداد کند ( حافظ )

بپرس