ره زده. [ رَه ْ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مانده و خسته. مانده شده از راه. صدمه دیده از بسیاری راه. رنج سفر دیده. ( از یادداشت مؤلف ) : جوانی دژم ره زده بر در است که گویی به چهر از تو نیکوتر است.
اسدی.
هرچند ره زده ست ببینش کز آنچه رفت چون نوچه ماه خوبتر و خوشتر آمده ست.