ره جوی. [ رَه ْ ] ( نف مرکب ) ره جو. راه جوی. که راه را بجوید. که در جستجوی راه باشد : سپه دشمن او را رمه ای دان که در اونه چراننده شبان است و نه ره جوی نهاز.فرخی.از اندیشه دل سبک پوی ترز رای خردمند رهجوی تر.اسدی.رجوع به راه جو و راه جوی شود.