ره بستن
لغت نامه دهخدا
- ره بستن بر کسی ؛ سد راه او شدن. ( یادداشت مؤلف ). جلو راه و حرکت او را گرفتن. رجوع به راه بستن شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
راه بربستن. [ ب َب َ ت َ ] ( مص مرکب ) مسدود کردن راه. بستن راه. مقابل راه گشودن. || بمجاز اجازه ندادن به کسی که در آید. اذن دخول ندادن که وارد شود :
همه مهتران پیش مهتر شدند
ز هر گونه ای داستانها زدند
... [مشاهده متن کامل]
بدان تا چه شد نامور شاه را
که بربست بر کهتران راه را.
فردوسی.
- بربستن راه ؛ مسدود کردن راه. بند آوردن آن. مقابل گشادن راه.
- || بسته شدن راه. مسدودن گردیدن راه :
ز بس کشته اندر میان سپاه
بماندند بر جای و بربست راه.
فردوسی.
همه مهتران پیش مهتر شدند
ز هر گونه ای داستانها زدند
... [مشاهده متن کامل]
بدان تا چه شد نامور شاه را
که بربست بر کهتران راه را.
فردوسی.
- بربستن راه ؛ مسدود کردن راه. بند آوردن آن. مقابل گشادن راه.
- || بسته شدن راه. مسدودن گردیدن راه :
ز بس کشته اندر میان سپاه
بماندند بر جای و بربست راه.
فردوسی.