ره

/rah/

معنی انگلیسی:
road, way

لغت نامه دهخدا

ره. [رَه ْ ] ( اِ ) مخفف راه. ( یادداشت مؤلف ). ره که مخفف راه است با مصادر: نمودن که نعت آن رهنماست و رفتن با نعت رهرو، بردن با نعت رهبر، زدن با نعت رهزن ، سپردن با نعت رهسپار، نوردیدن با نعت ره نورد، آوردن بانعت ره آورد، داشتن با نعت رهدار است صرف و ترکیب شود. و از نمودن رهنمون نیز آمده است. و با توشه ، ره توشه استعمال شده و به صورت مزید مؤخر هم بدینسان آید: آبره ، آبرهه ، بیره ، چهارره ، دوره ، دورهی ، سربره ، سه ره ، شاهره ، و برخی از این ترکیبات با یای حاصل مصدری هم آید: همرهی و گمرهی و... ( از یادداشت مؤلف ).
- ره بسیج ؛ همراه. هم سفر :
جهاندار با ره بسیجان خویش
ره آورد چشم از ره آورد پیش.
نظامی.
- ره پاییدن ؛ راه پاییدن. کشیک دادن. نگهبانی راه نمودن : آن را که ره پاید و نگهبانی کند دیده بکنند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 157 ).
- ره تافتن بسویی ؛ بدان جانب رفتن. راهی شدن بدان سوی. رو کردن بدانجا :
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان بسوی شهرتاب.
ناصرخسرو.
- ره رفته ؛ عزیمت کرده. راهی شده :
به ره خفتگان تا برآرند سر
نبینند ره رفتگان را اثر.
سعدی ( بوستان ).
|| مزید مؤخر امکنه : فهره. قاصره. باره. دیره. دیبوره.آره. سمیره. بویره. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به راه در همه معانی و ترکیبات شود.

ره. [ رَه ْ ] ( علامت اختصاری ) رمز است رحمه اﷲ را. مانند «رح ». مختصر رحمه اﷲ تعالی. مخفف رحمةاﷲ علیه ، یا رحمه اﷲ. رمز است از رضی اﷲ عنه ( در کتب اهل سنت ) و رحمةاﷲ علیه ( در کتب شیعی ). ( یادداشت مؤلف ).

ره. [ رُه ْ ] ( اِ ) روه و پارسایی و تقدس و پاکی و طهارت. ( ناظم الاطباء ). نیکی. ( شرفنامه منیری ) ( برهان ). || سیرت زهاد و پارسایان.( ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ). سیرت زهاد و عباد و پارسایان باشد. و رهبان مرکب از این است و آن را روهبان هم می گویند. ( برهان ). رجوع به رهبان شود.

ره. [ رَه ه ] ( ع ص ) طست ره ؛ طشت فراخ نزدیک تک. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

طریق، راه، کرت ودفعه ومرتبه، قاعده ورسم وروش
( اسم ) ۱ - جاده ای که مردم و جانوران از آن عبور کنند طریق صراط . یا راه خفته راهی بسیار دور و دراز و هموار . یا راه حل طریقه حل مشکل . یا راه راست جاده مستقیم راه بدون انحراف و اعوجاج . یا راه راست نمودن هدایت کردن ارشاد نمودن . یا راه میانه طریق معتدل یا از راه بچاه بردن ۱ - بچاه افکندن کسی را . ۲ - گمراه کردن بظلالت افکندن یا از راه بدر بردن گمراه کردن فریفتن یا از راه بردن ۱ - از راه راست منحرف کردن ۲ - گمراه کردن گول زدن . یا از راه راندن از راه بردن . یا به راه آوردن ۱ - کسی را وارد راه مستقیم و اصلی کردن . ۲ - رام کردن . یا به راه افتادن ۱ - حرکت کردن . ۲ - شروع به اجرای عملی کردن پس از کسب اطلاعات مقدماتی . یا راهانداختن کار کسی را وسیله تسهیل انجام شدن کار کسی را فراهم کردن . یا راه بجایی بردن بدانجا رسیدن . یا راه بده بردن ۱ - بمقصود رسیدن . ۲ - معقول بودن سخن . یا راه بسربردن ۱ - تمام کردن راه بسر بردن طریق . ۲ - تمام کردن عملی . یا راه بکسی بردن . او را پیدا کردن : [[ هیچگونه راه بدختر نمی توانم بردن ]] ( سمک عیار ۱٠۷ : ۱ ) . یا راه باز است و جاده دراز اگر میتوانید به مقصد خود عمل کنید . ۲ - دفعه بار مرتبه کرت دو راه ( دو بار ) . ۳ - قاعده قانون رسم . یا راه و رسم طریق روش : [[ راه و رسم زندگانی امروز را بلد نیست ]] . ۴ - طریقه مسلک مذهب کیش . ۵ - نغمه مقام پرده . یا راه روح راح روح .
طست ره . طشت فراخ نزدیک تک

فرهنگ معین

(رَ ) نک راه .

فرهنگ عمید

۱. طریق.
۲. کرت، مرتبه، دفعه.
۳. قاعده، رسم، روش.
۴. (موسیقی ) آهنگ و نغمه.
* ره بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی، راه بردن، راه جستن.

گویش مازنی

/re/ بریدگی داخل صخره ی بزرگ & سوراخ روزنه & مخفف رای – میل و خواسته & حرف نشانه ی مفعول & سوراخی در ته تنور یا کوره برای مکش هوا

واژه نامه بختیاریکا

( رِه ) اسهال
( رَه ) بار
( رَه ) به دو ره رهدِن
به ره
( رَه ) بی رَه کِردِن
( رَه ) بی رَه
بیو به رَه
( رُه ) دست به رُه گِریدِن *
( رُه ) دست به ره نُهادِن *
( رَه ) زِیدِن زیر رَه
( رَه ) سَر رَه جُستِه
سر رَه نُهادن ( وا سر رَه نهادن )
( رُه ) وا رُه اوُردِن

دانشنامه عمومی

ره (آلمان). ره ( به آلمانی: Rehe ) یک شهر در آلمان است که در وستروالدکرایس واقع شده است. [ ۱] ره ۹۸۲ نفر جمعیت دارد.
عکس ره (آلمان)عکس ره (آلمان)عکس ره (آلمان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

در زبان لری به راه ره میگوییم
ره=راه
خیلی راحت
رَه = طریق/راه/شیوه سلوک/مسیر
دور از ذهن نیست که ب فراخور وقوع همچنین معانی ذیل دریافت شود:
رها کردن، مشخص کردن، حاصل شدن و محصول، ناگزیر و ناچار، چاره، انطباق یافتن دو چیز را. . .
ر ه = مخفف رحمه الله علیه
ره=گله
اصلا به درد نخورد حتی راه هم هیچ به درد نخورد
راه. .
یه جواب خیلی راحت. .
وسیله ی حصول و دخول به چیزی یا جایی
یکی ره برتر از کون و مکان شو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
شیخ محمود شبستری
"به ره چو تیری از کمان"👇🏻
"ره" در این جا بن مضارع فعل "رهیدن" است و " به ره" هم می شه فعل امری؛ جوری نوشتم تا معنی دیگر "ره" هم مشخص بشه
من به دنبال تمام پیشوند های بکار رفته برای ره هستم که در زبان فارسی امروزه دارد استفاده می شود
موارد فوق کامل نیست
ره گم کرده: ضال ، گمشده.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۰۳ ) .
ره من: طریقت و روش من
[ با من ای خاصّگان درگه من
راست خانه شوید چون ره من]
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۷۴. )
مخفف راه
ره /راه =روح خدائ
ر= روح روان رود در حرکت
ه=خدا / هو/ او
در زبان لری بختیاری به معنی
راه. رفت.
Rah
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس