شکایت با دل شوریده سر کرد
سخن را رنگ از خون جگر کرد.
حکیم زلالی ( از آنندراج ).
تو نیز پنجه ز می رنگ کن که باد خزان حنا بدست عروسان شاخسار گذشت.
کلیم ( از آنندراج ).
به خون خود کنم آلوده ای صبا کاغذچون آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
|| دغا و فریب کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فریفتن و مغبون کردن کسی را : بترس از خون من کاین سرخ عیار
بسی تیغ بتان را رنگ کرده ست.
عطائی حکیم ( از آنندراج ).