رنگ پریدن

لغت نامه دهخدا

رنگ پریدن. [ رَ پ َ دَ ] ( مص مرکب ) رنگ باختن. ( آنندراج ). پریدن رنگ چهره از ترس یا خشم یا بیماری :
اگرچه نقش دیوارم بظاهر در گرانخوابی
اگر رنگ از رخ گل می پرد بیدار می گردم.
صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

رنگ باختن پریدن رنگ چهره از ترس یا خشم یا بیماری

پیشنهاد کاربران

رنگ گسیختن . [ رَ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) رنگ باختن . رنگ پریدن . بیرنگ شدن . رنگ گریختن . رنگ ریختن . رجوع به همین ماده ها شود :
تا دیده عقد گوهرغلطان گسیخته
رنگ عذار سبحه ٔ مرجان گسیخته .
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تا بند از نقاب بت ما گسیخته
از شرم رنگ صورت دیبا گسیخته .
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ) .
چو بگسیخت رنگ کسی از خمار
رفو می کنی با می خوشگوار.
ملا طغرا ( از بهار عجم ) .

بپرس