رنگ باختن

لغت نامه دهخدا

رنگ باختن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) پریدن رنگ از ترس و بیم. زرد شدن رنگ چهره از ترس. رنگ پریدن. رجوع به رنگ پریدن شود :
رنگ می بازد ز نام بوسه یاقوت لبش
از اشارت آب می گردد هلال غبغبش.
صائب ( از آنندراج ).
باختم رنگ ، شب وصل تو چون روی نمود
چهره ام زرد شد از پرتو مهتابی خویش.
ناصرعلی ( از بهار عجم ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کمرنگ شدن پریدگی رنگ ( صورت و غیره ) .

فرهنگ معین

( ~. تَ )(مص ل . ) بی رنگ شدن .

پیشنهاد کاربران

از بین رفتن
رنگ گسیختن . [ رَ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) رنگ باختن . رنگ پریدن . بیرنگ شدن . رنگ گریختن . رنگ ریختن . رجوع به همین ماده ها شود :
تا دیده عقد گوهرغلطان گسیخته
رنگ عذار سبحه ٔ مرجان گسیخته .
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تا بند از نقاب بت ما گسیخته
از شرم رنگ صورت دیبا گسیخته .
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ) .
چو بگسیخت رنگ کسی از خمار
رفو می کنی با می خوشگوار.
ملا طغرا ( از بهار عجم ) .

بپرس