زهی چو لاله گل آورده از جمال تو رنگ
قبای سرو سهی با نهال قد تو تنگ.
نجیب الدین جرفادقانی ( از آنندراج ).
از آن می یکی جام پیما به من که رنگ آورد زو عقیق یمن.
فخرالدین گرگانی ( از آنندراج ).
سپهر نیلی شرمنده گشت و رنگ آوردچو آستان سرای مرا منور کرد.
کمال اسماعیل ( از آنندراج ).
|| خشم و قهر با خجالت آمیخته. ( از برهان ) ( از آنندراج ). || رنگ آمیختن و درآمیختن. نیرنگ ساختن. مکر و حیله بکار بردن. رجوع به رنگ آمیختن و رنگ درآمیختن و رنگ برآوردن شود : من او را چه گویم چه رنگ آورم
که آن دست را زیر سنگ آورم.
فردوسی.
- رنگ بر روی کار آوردن ؛ کنایه از کار با آب و تاب کردن باشد. ( از آنندراج ) : بی تو مجلس بود همچون گلشن بی آب و رنگ
رنگی و آبی بروی کار ما آورده ای.
وحید ( از آنندراج ).