رنگ امیزی کردن


معنی انگلیسی:
color, shoot

مترادف ها

fret (فعل)
کج خلقی کردن، جویدن، ساییده شدن، جور بجور کردن، گلابتون دوزی کردن، اخم کردن، پوست را بردن، وهوی های کردن، رنگ امیزی کردن

lay in (فعل)
ادعا کردن، اندوختن، رنگ امیزی کردن، ذخیره کردن

limn (فعل)
رنگ امیزی کردن، تذهیب کردن، مصور کردن، اب رنگ زدن

پیشنهاد کاربران

بپرس