نبیند نه لشکر فرستم به جنگ
نیامیزم از هر دری نیز رنگ.
فردوسی.
ز بهرش پدر رنگی آمیخته ست کمانی ز درگاه آویخته ست.
( گرشاسب نامه ).
این رنگ بجز عدو نیامیخت این بهتان جز حسود ننهاد.
مسعودسعد.
چه رنگ آمیزد ای گلرنگ رخسارکه با تو راست گردد رنگ بابک.
سوزنی.
- رنگ و بوی آمیختن ؛ حیله بکار بردن. رجوع به رنگ آمیختن و رنگ درآمیختن شود : نباید همی رنجش از هیچ روی
ز هرگونه آمیختم رنگ و بوی.
فردوسی.