بهره ورند از سخات اهل صلاح و فساد
زاهد و عابد چنانک مفلس و قلاش ورند
قاعده بزم ساز بر گل و نقل و نبید
کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند.
سوزنی.
بر در دونان احرار حزین و حیران در کف رندان ، ابرار اسیر و مضطر.
انوری.
طایفه رندان بخلاف درویشی بدرآمدند و سخنان بی تحاشی گفتند. ( گلستان ). هرکه بدین صفتها که بیان کردم موصوف است بحقیقت درویش است.اما هرزه گردی بی نماز هواپرست... رند است. ( گلستان ).پارسا را بس این قدر زندان
که بود هم طویله رندان.
( گلستان ).
محتسب در قفای رندان است غافل از صوفیان شاهدباز.
سعدی.
بشر در روم و تاجر اندر هندچون نیاید به خانه فاجر رند.
اوحدی.
آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارندکی بی حریف ماند رندی که خوش قمار است.
صائب.
|| یکی از اوباش. یکی از سفله. یکی از اراذل ناس : پس مشتی رند را سیم دادندکه سنگ زنند [ حسنک را بر دار ] و مرد خود مرده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184 ). از دزدان خلقی را به خود گرد کرده بود، از اوباشان و رندان روستا چهار هزار مرد. ( تاریخ بخارا ). || منکر و لاابالی و بی قید، ایشان را از این جهت رند خوانند که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سلامت باشد. ( برهان قاطع ).بر گروهی گویند که بی قید و لاابالی بوده باشند و رندان ، مجردان و صافان و بی علاقگان را گویند. ( آنندراج ).منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل. ( غیاث اللغات ). هوشمند. باهوش. هوشیار. آنکه با تیزبینی و ذکاوت خاص مرائیان و سالوسان را چنانکه هستند شناسد نه چون مردم عامی. ( یادداشت مؤلف ). در اصطلاح متصوفان و عرفا بمعنی کسی است که جمیع کثرات و تعینات وجوبی ظاهری و امکانی و صفات و اعیان را از خود دور کرده و سرافراز عالم و آدم است که مرتبت هیچ مخلوقی بمرتبت رفیع او نمی رسد. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی از شرح گلشن راز چ کیوان سمیعی ص 620 ) : در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش.بیشتر بخوانید ...