رَنجوریدَن = رنجور شدن.
رنجور. [ رَ ] ( ص مرکب ) بیمار. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) . دردمند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ص 5 ب ) . خداوندرنج. ( ناظم الاطباء ) . مریض. ناخوش. مبتلای رنج. صاحب غیاث اللغات آرد: در اصل رنج وَر بود بجهت تخفیف ماقبل واو را ضمه داده واو را ساکن کرده اند :
... [مشاهده متن کامل]
سراسر ز دیدار من دور باد
بدی را تن دیو رنجور باد.
فردوسی
رنجور. [ رَ ] ( ص مرکب ) بیمار. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) . دردمند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ص 5 ب ) . خداوندرنج. ( ناظم الاطباء ) . مریض. ناخوش. مبتلای رنج. صاحب غیاث اللغات آرد: در اصل رنج وَر بود بجهت تخفیف ماقبل واو را ضمه داده واو را ساکن کرده اند :
... [مشاهده متن کامل]
سراسر ز دیدار من دور باد
بدی را تن دیو رنجور باد.
فردوسی