ازآن تاختن رنجه گشت اردشیر
بدید از بلندی یکی آبگیر.
فردوسی.
تو خود رنجه گشتی بدین تاختن سپه بردن و کینه را ساختن.
فردوسی.
که ای ترک بدبخت گر بود نام چرا رنجه گشتی بدین کار خام.
فردوسی.
اگرچه من ز عشقت رنجه گشتم خوشا رنجی که نفزاید ملالا.
عنصری.
نیست هشیار این فلک رنجه بدین گشتم از اورنج بیند هوشیار از مرد کو هشیار نیست.
ناصرخسرو.