هر آن کس که پیش تو گیرد پناه
گرش رنجه داری تو باشد گناه.
فردوسی.
بدو گفت زرمهر کای شهریارروان را بدین کار رنجه مدار.
فردوسی.
جنگ یکسو نه و دلشاد بزی خویشتن را ومرا رنجه مدار.
فرخی.
ور نخواهد ماند باتو باغ و خانه خیرخیرخویشتن رارنجه چون داری و چون شمعون کنی.
ناصرخسرو.
تا چند رنجه دارم در عشق دوست جان تا چند بسته دارم در بند یار دل.
سوزنی.
خویشتن رنجه مدار از قبل فقد مرادمی خور انگار که آن نیز وفا و کرم است.
ظهیر فاریابی ( از شعوری ).