هرچند که خوار و رنجه ای منگر
زنهار بروی ناسزاواری.
ناصرخسرو.
رنجه و تاخته برسم وداع اندرآمد چو سرو ماه از در.
مسعودسعد.
از فضل خویش دانم رنجور مانده ام شاخ درخت رنجه بود دایم از ثمر.
مسعودسعد.
همیشه رنجه ام و هیچ رنج دانا راز رنجها نبود چون عداوت نادان.
مسعودسعد.
ای که گفتی رنجه از گردون کدامین عضو تست دانه را ازآسیاب آسیب آید بر کجا؟
کلیم ( از فرهنگ شعوری ).
|| تعب دیده. مشقت و سختی آزموده. مانده و کوفته : تبه گشت اسبان جنگی ز کار
همه خسته و رنجه در کارزار.
فردوسی.
او و یاران سخت رنجه و ضعیف و درمانده گشته که از بند بشبی آمده بود. ( تاریخ سیستان ). || گرفته سیما. دلتنگ. مغموم.( ناظم الاطباء ).