رنجمند

لغت نامه دهخدا

رنجمند. [ رَ م َ ] ( ص مرکب ) رنجور. دردمند :
چو آه سینه ایشان ز یارب سحری
تن صحیح مرا کرد رنجمند وسقیم.
سوزنی.

فرهنگ عمید

رنجور، دردمند: چو آه سینهٴ ایشان ز یارب سحری / تن صحیح مرا کرد رنجمند و سقیم (سوزنی: لغت نامه: رنجمند ).

پیشنهاد کاربران

رنجور
بیمار
مریض
دردمند
. . . . نمی دانم چه اتفاق نامسعودی این سیه ستاره رنجمند تنک زندگی را به. . . .
سفرنامه شاردن

بپرس