چو دانی که بر تو نماند جهان
چه رنجانی از آز جان و روان.
فردوسی.
به بینندگان آفریننده رانبینی مرنجان دو بیننده را.
فردوسی.
روانت مرنجان و مگداز تن ز خون ریختن بازکش خویشتن.
فردوسی.
و مردم ناحیت ، چرا رنجانیدی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457 ). ترکمانان سلجوقی و عراق که بدانها پیوسته اند در ناحیتها می فرستند هر جایی و رعایا را می رنجانند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506 ).آن جوز که با پوست خورندش ندهد نفع
با پوست مخور جوز و تن خویش مرنجان.
ناصرخسرو.
یک روز کمتر اتفاق افتاده بود [ گرد آوردن هیزم ] بخت النصر را برنجانید و جفا کرد. ( قصص الانبیاء ص 179 ). و از میان ایشان بیرون رفت خشمناک [ یونس ] از بس که جفا کرده بودند و او را رنجانیده بودند. ( قصص الانبیاء ص 133 ). از رنجانیدن جانوران... احتراز نمودم. ( کلیله و دمنه ). و رنجانیدن اهل و تبع بقول مضرب فتان. ( کلیله و دمنه ). دست بازداشتن از رنجانیدن خلق و اگرچه ترا برنجانند. ( تذکرةالاولیاء عطار ). چندین هزار حیوان در آن بود از حشرات و موذیات از حَیّات و عقارب وانواع سباع... حمله بر او می کردند و از هر جانب او را می رنجانیدند. ( مرصادالعباد ). طایفه رندان بخلاف درویشی بدرآمدند و سخنان بی تحاشی گفتند و بزدند و برنجانیدند. ( گلستان ). حاکم از گفتن او برنجید و برنجانید. ( گلستان ). مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم
رواست گر بنوازی و گر برنجانی.
سعدی.
|| زحمت دادن. باعث زحمت شدن. سبب محنت و مشقت گشتن. ( ناظم الاطباء ). اتعاب. تعب دادن. دچار سختی و تعب کردن : به رفتن مرنجان چنان بارگی
که آرد گه کار بیچارگی.
فردوسی.
برنجان تن بطاعتها که فردابه رنج تن شود جانت بی آزار.
ناصرخسرو.
و خود را چنان در انواع مجاهدات و عبادات برنجانید که در عهد او کسی دیگر هرگز نبود. ( تذکرةالاولیاء عطار ). || آسیب رسانیدن. صدمه زدن : چون وقت طوفان فرازرسید ایزدتعالی بیت المعمور به آسمان چهارم برد و به جای آن کوهی بلند بیافریدآنجا که اکنون کعبه معظمه است ، تا آب عذاب آن را نرنجاند و بدانجا نرسد. ( مجمل التواریخ و القصص ).