رنج دیده. [ رَ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مشقت دیده. محنت کشیده. تحمل زحمت و تعب کرده. به سختی و تعب گرفتار شده : کشیدی ورا گفت بسیار رنج کنون برخور ای رنج دیده ز گنج.
فردوسی.
خروشید کای رنج دیده سوار بدین داستان کهن گوش دار.
فردوسی.
چو بیدار شد رنج دیده ز خواب ز خوی دید جای پرستش پرآب.
فردوسی.
فرهنگ فارسی
مشقت دیده محنت کشیده تحمل زحمت و تعب کرده
فرهنگ عمید
آن که به رنج و زحمت گرفتار شده، محنت کشیده.
جدول کلمات
منکوب
پیشنهاد کاربران
رنج آزموده فرهنگ فارسی عمید ( صفت ) [قدیمی] ranj[']āz[e]mude رنج دیده؛ محنت کشیده؛ سختی دیده.
متأذی. [ م ُ ت َ ءَذْ ذی ] ( ع ص ) ایذا یابنده و آزرده شونده. ( آنندراج ) . ایذا یابنده و آزرده شونده. ( غیاث ) . رنج کشیده و آزرده کرده. اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده. آزرده کرده. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به تأذی شود.