که ز عکس جوشش آب حمیم
آب ظلمم کرد خلقان را رمیم.
مولوی ( مثنوی ).
دردمی در صوریک بانگ عظیم پر شود محشر خلایق از رمیم.
مولوی ( مثنوی ).
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری سر برآرد ز گِلم رقص کنان عظم رمیم.
حافظ.
|| پوسیده و کهنه از هر چیز. ج ، رِمام ، اَرِمّاء. || ( اِ )آنچه باقی بماند از نبات در سال اول. ( از متن اللغة ).