لغت نامه دهخدا
رمیز. [ رَ ] ( ع ص ) بسیار جنبان. ( منتهی الارب ). بسیارحرکت. ( از اقرب الموارد ). بسیارحرکت در فن خود. ( از متن اللغة ). || مرد بزرگ داشته. ( منتهی الارب ). مبجَّل و معظم. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || خردمند. ( منتهی الارب ). عاقل.( از اقرب الموارد ). || اصیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مرد گران مایه باسنگ. ( منتهی الارب ). رزین. ( از اقرب الموارد ). || بسیار. ( از اقرب الموارد ). سألت رمیزاً؛ ای کثیراً فی بابه. ( از متن اللغة ). || رجل رمیزالفؤاد؛ مرد تنگدل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
رمیز. [ رُ م َ ] ( ع اِ ) چوب دستی. ( منتهی الارب ). عصا. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).