رَمَل، بحر
(در لغت به معنی حصیربافتن) اصطلاحی در عروض. از بحرهای عروضی که از تکرارِ رکنِ «فاعلاتن» و زحاف های آن پدید آید. ازجمله زحاف های این بحرند: کَفّ، خَبْن، شَکْل، قَصْر، حَذْف، صَلْم، جَحْف، تَشْعیث، اِسْباغ. رایج ترین وزن های این بحر عبارت اند از: ۱. فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن: روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد/چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد (قائم مقام فراهانی)؛ ۲. فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (یا: فاعلن): یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور/کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور (حافظ)؛ ۳. فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (یا: فاعلن): بشنو این نی چون شکایت می کند/از جدایی ها حکایت می کند (مولوی)؛ ۴. فَعَلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن: مَلِکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی/نروم جز به همان ره که توام راهنمایی (سنایی)؛ ۵. فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات (یا: فعلن): مَطَلَب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست/که به پیمانه کِشی شهره شدم روز الست (حافظ)؛ ۶. فعلاتُ فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن: سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی (سعدی)؛ ۷. فعلاتن فعلاتن فعلات (یا: فعلن): من بیچارۀ گردن به کمند/چه کنم گر به رکابش نروم (سعدی).
(در لغت به معنی حصیربافتن) اصطلاحی در عروض. از بحرهای عروضی که از تکرارِ رکنِ «فاعلاتن» و زحاف های آن پدید آید. ازجمله زحاف های این بحرند: کَفّ، خَبْن، شَکْل، قَصْر، حَذْف، صَلْم، جَحْف، تَشْعیث، اِسْباغ. رایج ترین وزن های این بحر عبارت اند از: ۱. فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن: روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد/چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد (قائم مقام فراهانی)؛ ۲. فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (یا: فاعلن): یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور/کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور (حافظ)؛ ۳. فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (یا: فاعلن): بشنو این نی چون شکایت می کند/از جدایی ها حکایت می کند (مولوی)؛ ۴. فَعَلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن: مَلِکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی/نروم جز به همان ره که توام راهنمایی (سنایی)؛ ۵. فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات (یا: فعلن): مَطَلَب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست/که به پیمانه کِشی شهره شدم روز الست (حافظ)؛ ۶. فعلاتُ فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن: سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی (سعدی)؛ ۷. فعلاتن فعلاتن فعلات (یا: فعلن): من بیچارۀ گردن به کمند/چه کنم گر به رکابش نروم (سعدی).
wikijoo: رمل،_بحر