رمص

لغت نامه دهخدا

رمص. [ رَ ] ( ع مص ) نیکو کردن مصیبت بر دل کسی. ( زوزنی ). وادربستن مصیبت. ( تاج المصادر بیهقی ). دربستن خدای مصیبت کسی را. ( منتهی الارب ). جبران کردن خدای مصیبت کسی را. ( از اقرب الموارد ). || نیک کردن میان گروهی. ( تاج المصادر بیهقی ). نیکو کردن و صلح کردن میان قوم. ( از منتهی الارب ). اصلاح کردن میان قوم. ( از اقرب الموارد ). || سرگین انداختن ماکیان. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ). فضله انداختن ماکیان. ( از اقرب الموارد ). پیخال انداختن ماکیان. ( ناظم الاطباء ). || بچه زادن ددگان ماده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). بچه زاییدن سباع و گویند: قبح اﷲ اماً رمصت به ؛ای ولدته. ( از اقرب الموارد ). || کسب کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). اکتساب کردن. ( از اقرب الموارد ). || طلب کردن و لمس کردن چیزی.( از اقرب الموارد ). || شکسته را بستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || پوشیده و مخفی نگاه کردن بر کسی. ( از متن اللغه ) ( از المنجد ).

رمص.[ رَ م َ ] ( ع اِ ) خم چشم که در گوشه چشم گرد آید وخشک شود. ( منتهی الارب ). چرک سفید و خشک شده که در گوشه چشم گرد آید. ( از اقرب الموارد ). چرک سفید که در کنج چشم گرد آید و آنچه روان شود آن را غَمَص گویند. ( غیاث اللغات ). پیخ. پوخ. ( ناظم الاطباء ). قی. ژفک. ( زمخشری ). ژفکاب. پیخال. کیغ. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( مص ) خم آوردن چشم. ( از منتهی الارب ).جاری شدن چرک از چشم. ( از اقرب الموارد ). جمع شدن چرک در گوشه چشم. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). و در حدیث است : «کان الصبیان یصبحون غُمْصاً رُمْصاًو یصبح الرسول صقیلاً دهیناً». ( از اقرب الموارد ).

رمص. [ رَ م َ ] ( اِخ )ابن درید گوید نام موضعی است. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) چرک خشک کنج چشم ( مقابل چرک تر ) ژفک .
ابن درید گوید نام موضعی است

فرهنگ معین

(رَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) چرک خشک کنج چشم .

فرهنگ عمید

چرک سفیدی که در گوشۀ چشم جمع می شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس