لغت نامه دهخدا
رمام. [ رِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ رَمیم. ( دهار ). || ج ِ رِمّة. ( از اقرب الموارد ). || حبل رمام ؛ رسن پوسیده. ( منتهی الارب ) ( المنجد ). رسن کهنه و پوسیده. ( آنندراج ). || ج ِ رِمّة. استخوانهای پوسیده. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || مورچه پردار و کرمک چوبخوار. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). رجوع به رمیم و رِمّة شود.
رمام. [ رُ ] ( ع ص ، اِ ) پوسیده. ( المنجد ). || استخوان پوسیده. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). رمیم.
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع رمه استخواهای پوسیده .
پوسیده استخوان پوسیده
فرهنگ معین
(رِ ) [ ع . ] (اِ. )جِ رمه ، استخوان های پوسیده .