گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک
دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
این خلق رمارم چو رمه پیش تو اندرتو بر سر ایشان بر سالار ملک وار.
مسعودسعد.
|| متعاقب و پی درپی. ( برهان ) :او داد مرا بر رمه شبانی
زین می بروم با رمه رمارم.
ناصرخسرو.
تقریر ظل دولت چندانکه کم کنی به زآن فتنه دمادم زآن آفت رمارم.
انوری.
در خاطر او ز آتش و آب عشق تو سپه کند رمارم.
خاقانی.
|| مقابل. ( برهان ). برابر و مقابل. ( جهانگیری ). یکسان : شیرانه چو بر شیران او تیغ برآهیخت
باشند به چشمش همه با گور رمارم.
فرخی.
بسیار مگوی هرچه تانی با خار مدار گل رمارم.
ناصرخسرو.
در عرصه گه غمت شمرده شیطان و ملائکه رمارم.
عمادی شهریاری.