رم خورده. [ رَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) رمیده. رم دیده. رم زده. رم کرده. گریخته. ( آنندراج ). رجوع به رم دیده و رم زده و رم کرده شود : برقی که از او طور بزنهار درآیداز ترکش مژگان تو رم خورده خدنگی.صائب ( از آنندراج ).