- رقیق گردیدن ؛ نازک و لطیف گشتن :
اندر آیند اندرین بحر عمیق
تا که گردد روح صافی و رقیق.
مولوی.
- || آبکی شدن.|| تنک و نازک مانند کاغذ. ( ناظم الاطباء ). نازک. مقابل ضخیم و کلفت. ( از فرهنگ فارسی معین ) : و به هر دو ابهام آن را از هم بازکنند چندانکه غشا رقیق بود بدرد و اگر غشا غلیظ بود به میانگاه آن به مبضعی بشکافند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
روی و خال و ابرو و لب چون عقیق
گوییا خور تافت از پرده رقیق.
مولوی.
|| نرم. ج ، رِقاق. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سندس دیبایی رقیق است ؛ یعنی دیبایی تنک و نرم. مقابل خشن. ( فرهنگ فارسی معین ). مقابل ستبر.- رقیق القلب ؛ نرم دل و حلیم و سلیم و مهربان و رحیم. ( ناظم الاطباء ). دل نازک. نازک دل. ( یادداشت مؤلف ).
|| صاف ونرم و ملایم و نازنین و ظریف. ( ناظم الاطباء ).
- رقیق البدن ؛ نرم و نازک بدن و ظریف. ( ناظم الاطباء ).
|| باریک. ( ناظم الاطباء ) ( ازفرهنگ فارسی معین ).
- رقیق الانف ؛ باریک بینی. نرم بینی. ( از اقرب الموارد ).
- رجل رقیق الحال ؛ اندک مال. ( از اقرب الموارد ).
- رقیق الحاشیة ؛ کسی که در بند و بست کارها چندان استوار نباشد. ( ناظم الاطباء ).
- || آنکه دارای کاری جزیی بود. ( از ناظم الاطباء ).
- عیش رقیق الحواشی ؛ زندگی فراخ و پرنعمت. ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...