در سگ اصحاب خویی زآن رقود
رفته تا جویای رحمان گشته بود.
مولوی.
همچو آن اصحاب کهف از راه جودمی چرم زایقاظ نی بل هم رقود.
مولوی.
حال یزدان این بود بی خواب هم گفت یزدان هم رقودٌ زین مرم.
مولوی.
|| خواب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( یادداشت مؤلف ). رَقد. رجوع به رقد شود.رقود. [ رَ ] ( ع ص ) دائم الرقاد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رقاد شود.
رقود. [ رُ ] ( ع مص ) رَقد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). به خواب شدن. ( منتهی الارب ). خواب کردن. ( از آنندراج ) ( غیاث اللغات ). خفتن. ( از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 53 ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از المصادر زوزنی ). رجوع به رقد شود.