رقصان

/raqsAn/

لغت نامه دهخدا

رقصان. [ رَ ق َ ] ( ع مص ) پویه دویدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پای کوفتن. ( المصادر زوزنی ). رقص. رجوع به رقص شود.

رقصان. [ رَ ] ( نف ، ق ) صفت حالیه. در حال رقصیدن. ( یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
تو نبینی برگها با شاخها
کت زنان رقصان تحریک صبا.
مولوی.
دست می زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ.
مولوی.
|| رقصنده. ( فرهنگ فارسی معین ).
- رقصان شدن ؛ به رقص درآمدن. رقصیدن :
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) رقصنده . ۲ - درحال رقصیدن .

فرهنگ عمید

در حال رقصیدن، رقصنده.

پیشنهاد کاربران

سالیم
رقصان: پای کوبان
جلوه کنان
چرخان، گردان، پای کوبان، دست افشان، مست، نمایان

بپرس