رقاش

لغت نامه دهخدا

رقاش. [ رَ ] ( ع اِ ) مار. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

رقاش. [ رَ ش ِ ] ( ع اِ ) نام مخصوص و علم است زنان را. ( ناظم الاطباء ).علم است مر زنان را و آن مبنی بر کسر است و همچنین هر ( فِعال ِ ) که معدول از فاعلة باشد نزد اهل حجاز بروی «الف » و «لام » در نیاید و جمع کرده نشود چون : قطام و جذام و غلاب و اهل نجد آن را حکم لاینصرف دهند چون عمر و زفر، و هوالقیاس لِاءَنّه اسم علم و لیس فیه الا العدل و التأنیث غیر ان شعار جأت علی لغة اهل الحجاز فاذا کانت فی آخره راء مثل جعارِ و حضارِ اسما ضبع و کوکب و سفارِ و وبارِاسما برّ و ارض فیوافقون اهل الحجاز فی البناء علی الکسر. ( منتهی الارب ).

رقاش. [ رَ ] ( اِخ ) رقاش بنت ضبیعةبن قیس بن ثعلبة، مادر جاهلی است و بنورقاش بدو منسوب است و از نسل شوهر وی [شیبان بن ذهل ] از بنی بکربن وائل از عدنانی می باشند. ( از اعلام زرکلی چ جدید ج 3 ). رجوع به رقاشی ( ص نسبی ) شود.

رقاش.[ رَ ] ( اِخ ) رقاش بنت همدان بن مالک بن زید، از کهلان مادر جاهلی یمانی است. فرزندانش از شوهر وی [عدی بن حارث بن مرةبن ادد] بدو نسبت داده می شود، و آنان لخم و جذام و عاملة هستند. ( از اعلام زرکلی چ جدید ج 3 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس