رفو. [ رَ / رُ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) درست کردن و اصلاح دادن جامه ، در منتخب اللغات به ضم «راء». ( غیاث اللغات ). پیوند شال وجامه پاره شده و سوراخ شده بنوعی که معلوم نشود و مانند اول گردد. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). از رَفْوْ عربی است «واو» را بدل به «او» کنند و فتحه ( را ) رانیز بدل به ضمه گردانند. عمل پرکردن جای رفته و سوده و خورده ای از جامه با نخ یا ابریشم. رفو کردن پیوند پارچه و جامه با نخ خود بخوبی. ( یادداشت مؤلف ). پینه. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). اصلاح و تعمیر کردن پاره و رفته پارچه اعم از ابریشم و کرباس و جز آن. ( از شعوری ج 2 ورق 14 ) :
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند
که ژندگیش نه در پی پذیرد و نه رفو.
سوزنی.
جامه جاه من درید چنانک دل امید رفو نمی دارد.
خاقانی.
دل به یک وصل ز معشوق تسلی نشودزخم دیگر به کف آور که رفویت برخاست.
ملاقاسم مشهدی ( از آنندراج ).
نفس را نیست ره در سینه از بسیاری مرهم نباشد جای تار از بس گریبانم رفو دارد.
ملاقاسم مشهدی ( از آنندراج ).
علم چو سوزن عمل چو رشته نیابدچاک رفو،تا جداست رشته ز سوزن.
حاج سیدنصراﷲ تقوی.
دل خرید و ز بدمعاملگی پیش افکند کاین رفو دارد.
منعم خان خانان اکبری ( از آنندراج ).
بیشتر بخوانید ...