رفه

لغت نامه دهخدا

رفه. [ رَ ف ِ ] ( اِ ) رف کوچک. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رف شود.

رفه. [ رَف ْ ف َ ] ( مص ) پاکیزه کردن صورت و ستردن موی است با ریسمان و غیر آن تا صورت زیبا و نیکو معلوم شود. بند انداختن. || ( اِ ) آواز مهیب و هولناک. ( لغت محلی شوشتر ).

رفه. [ رَف ْه ْ ] ( ع مص ) یا رِفْه. ( ناظم الاطباء ) ( المصادر زوزنی ). فراخ و آسان زندگانی شدن کسی. ( آنندراج ). فراخ و آسان شدن زندگانی : رفه الرجل رفهاً و رِفهاً و رفوهاً. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بر آب آمدن شتران هرگاه که خواهند. ( آنندراج ) ( المصادر زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || سیرآب و علف شدن شتران. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). رجوع به رفوه شود.

رفه. [ رِف ْه ْ ] ( ع مص ) یا رَفْه. مصدر به معنی رفوه. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رفوه و رَفْه شود.

رفه. [ رِف ْه ْ ] ( ع اِمص ) تن آسانی. ( ناظم الاطباء ). تن آسایی. ( آنندراج ). || ( اِ ) خرمابن ریزه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

رفه. [ رُ ف َه ْ ] ( ع اِ ) کاه. از آن است مثل : اغنی من التفه عن الرفه ؛ التفه : السبع. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کاه. ( آنندراج ). تبن. کاه. ( یادداشت مؤلف ).

رفه. [ رَ ف َ / ف ِ ] ( اِخ ) پروین و ثریا که شش ستاره کوچک باشد در کوهان ثور. ( ناظم الاطباء ). پروین را گویند که آن شش ستاره کوچک باشد در کوهان ثور و به عربی ثریا خوانند. ( آنندراج ) ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( از برهان ).

فرهنگ عمید

۱. رف کوچک، طاقچۀ نزدیک سقف.
۲. (نجوم ) مجموعۀ ستاره های پروین.

دانشنامه عمومی

رفه ( به عربی: الرفة ) یک روستا در سوریه است که در ناحیه تمانعه واقع شده است. [ ۱] رفه ۱٬۱۸۸ نفر جمعیت دارد.
عکس رفه
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

در گویش اقلیدی
به طاقچه های بالای اتاق ها گفته می شود.
Rafeh
حفه و رفه به معنای زیب و زینت در کلام حضرت مولانا، آن جا که می فرمایند:
خوب چو نبود عروس، خوش نشود زو نفوس
از حفه و از رفه، ز اطلس و زرینه ای

بپرس