رفعت

/raf~at/

مترادف رفعت: ارتفاع، اوج، بزرگی، بلندی، تعالی، شرف، علو، والایی

برابر پارسی: فر، والایی، بزرگی، بزرگواری، افراشتگی

معنی انگلیسی:
elevation, grandeur, high, high-ness, loftiness, sublimity, tallness, high position, dignity

فرهنگ اسم ها

اسم: رفعت (دختر، پسر) (عربی) (تلفظ: ra (e) feat) (فارسی: رفعت) (انگلیسی: rafeat)
معنی: والایی، بزرگواری، بلندی، ( به مجاز ) برتری مقام و موقعیت، بلند قدری، افراشتگی و بلندی
برچسب ها: اسم، اسم با ر، اسم دختر، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

رفعت. [ رَع َ ] ( ع اِمص ) رِفعَت. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رِفعَت شود.

رفعت. [ رِ ع َ ] ( ع اِمص ) یارَفعَت. بلندی و ارتفاع و افراشتگی. ( ناظم الاطباء ).بلندی. ( غیاث اللغات ) ( دهار ). بلندی. سمو. سموخ. علاء. ( یادداشت مؤلف ). رفعت که اغلب به فتح «راء» تلفظمی شود به کسر است. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 5 ) : در سه کار اقدام نتوان کرد مگر به رفعت همت عمل سلطان... ( کلیله و دمنه ).
روی فلک از رفعت چون پشت فلک کردی
چون قطب فروبردی مسمار جهانداری.
خاقانی.
رایات سلطان و اعلام ایمان در علوو رفعت به ثریا رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 58 ). ذات شریف او در شرف موازی سماک و در رفعت مساوی افلاک.( ترجمه تاریخ یمینی ص 396 ).
از فقر رو کردم سیه عطار را کردم تبه
رفعت رها کردم به ره از خویش بیرون آمدم.
عطار.
به رفعت محل ثریا ببرد. ( بوستان ).
- بارفعت ؛ رفیع. بلندپایه :
چون قدر تو نیست چرخ بارفعت
چون طبع تو نیست بحر بی پهنا.
مسعودسعد.
- رفعت جوی ؛ برتری طلب. افزون طلب. برتری جوی. که برتری و والایی بجوید :
مرا به دولت تو همتی است رفعت جوی
نه در خور نسب و نه سزای مقدار است.
خاقانی.
- رفعت قدر ؛ بلندپایگی. بلندی مقام و رتبه. ( فرهنگ فارسی معین ) :
خطبه به نام رفعت قدرش همی کند
دراوج برج جوزا بر منبر آفتاب.
خاقانی.
رجوع به ترکیب رفعت منزلت شود.
- رفعت منزلت ؛ رفعت قدر. ( فرهنگ فارسی معین ) : جماعتی از بهر حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردمان دل در پشتوان پوسیده بسته. ( کلیله ودمنه ). فایده تقرب به ملوک رفعت منزلت است. ( کلیله و دمنه ). آن سه که طالبند فراخی معیشت و رفعت منزلت... ( کلیله و دمنه ). رجوع به ترکیب رفعت قدر شود.
|| ترقی. ( ناظم الاطباء ). برشدگی. ( یادداشت مؤلف ). || بزرگی و جاه و جلال و بزرگواری و علّو. ( ناظم الاطباء ). برتری و سرافرازی. ( از ناظم الاطباء ). شرف. بلندی قدر. بلندقدری. بلندقدر شدن. والاقدری. برتری. بری. خلاف ضعف. نقیض ذلت. بلندپایگی. ( یادداشت مؤلف ). بزرگواری. علّو. بلندقدری. والایی. ( فرهنگ فارسی معین ). کبر. رفعت و بلندی و عظمت. ( از منتهی الارب ) :
لافد زمانه ز اقلیم در دومان رفعت
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بلندقدرشدن، بلندمرتبه شدن، برتری وبزرگواری
۱ - ( مصدر ) بلند قدر شدن . ۲ - ( اسم ) بلندی بلند قدری والایی . ۳ - بزرگواری علو . یا رفعت قدر بلند پایگی بلندی مقام و مرتبه . یا رفعت منزلت رفعت قدر .

فرهنگ معین

(رَ عَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بلندمرتبه شدن . ۲ - (اِمص . ) والایی ، بزرگواری .

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] بلندقدر شدن، بلندمرتبه شدن.
۲. بلندی، افراخته بودن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رُفِعَتْ: رفعت داده شد - بالا برده شد
معنی تُرْفَعَ: که بلندی و رفعت داده شود
معنی مَرْفُوعِ: بلند شده - رفعت و بلندی داده شده (چه از لحاظ مقامی و چه ازجهت مکانی)
معنی مَّرْفُوعَةٌ: بلند شده - رفعت و بلندی داده شده(چه از لحاظ مقامی و چه ازجهت مکانی)
معنی یَرْفَعِ: تا رفعت دهد - تا بالا ببرد(جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای شرط قبل از خود می باشد)
معنی نُّبُوَّةَ: پیامبری (یا از کلمه نبی بر وزن فعیل از ماده نبأ (خبر) است ، و اگر پیامبر را نبی نامیدهاند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحی خدا از عالم غیب خبردار هستند ویا ماخوذ از نبوة به معنای رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبی خواندهاند )
معنی نَّبِیَّ: پیامبر (کلمه نبی بر وزن فعیل از ماده نبأ (خبر) است ، و اگر پیامبر را نبی نامیدهاند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحی خدا از عالم غیب خبردار هستند بعضی گفتهاند : کلمه مذکور ماخوذ از نبوة به معنای رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبی خواند...
معنی نَّبِیُّونَ: پیامبران (کلمه نبی بر وزن فعیل از ماده نبأ (خبر) است ، و اگر پیامبر را نبی نامیدهاند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحی خدا از عالم غیب خبردار هستند بعضی گفتهاند : کلمه مذکور ماخوذ از نبوة به معنای رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبی خوا...
معنی نَبِیُّهُمْ: پیامبرشان (کلمه نبی بر وزن فعیل از ماده نبأ (خبر) است ، و اگر پیامبر را نبی نامیدهاند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحی خدا از عالم غیب خبردار هستند بعضی گفتهاند : کلمه مذکور ماخوذ از نبوة به معنای رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبی خو...
معنی نَّبِیِّینَ: پیامبران (کلمه نبی بر وزن فعیل از ماده نبأ (خبر) است ، و اگر پیامبر را نبی نامیدهاند بدین جهت است که ایشان به وسیله وحی خدا از عالم غیب خبردار هستند بعضی گفتهاند : کلمه مذکور ماخوذ از نبوة به معنای رفعت است ، و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان نبی خوا...
معنی جَلَالِ: شکوه (درمعنای کلمه جلال اعتلا و اظهار رفعت مستتر است لذا به صفاتی که همراه با دفع و منع است نیزاطلاق می شود مثل علو ، تعالی ، عظمت ، کبریاء)
ریشه کلمه:
رفع (۲۹ بار)

مترادف ها

superiority (اسم)
مزیت، برتری، تفوق، رفعت، ارشدیت، بزرگتری

height (اسم)
فراز، تکبر، ارتفاع، بلندی، عرشه، رفعت، علی، آسمان، ارتفاعات، جای مرتفع، در بحبوحه

sublimity (اسم)
بلندی، تعالی، رفعت، علو مقام، افراشتگی

elation (اسم)
ترفیع، رفعت، بالابری، سرفرازی شادی

stature (اسم)
رفعت، قد، قامت، قدر و قیمت، ارتفاع طبیعی بدن حیوان

supereminence (اسم)
رفعت، علو مقام، ابر پایگی، ارج

فارسی به عربی

ارتفاع , انتشاء , قوام , منوال

پیشنهاد کاربران

سلام این اسم رفعت پسرانه است اما به اشتباه گفتند برا دوجنس هس. درستش اینه که رفعت برا پسران هس و رفعته برای دختران میشه.
رفعت: علا
رفعت : رفعت یافته از سوی خدا ، علومقام ، والایی ، بزرگی .
رفعت : والایی . بزرگی . بزرگوار . بلندقدر. علو . تعالی.
علا . . .
قامت. . بزرگی . . والا . . اولا . . اوج . .
برتری
برافراشت. . . وبرافراشته شد
واژه رُفِعَت در قران معنی های زیادی دارد که برافراشت . . . و برافراشته شده از معنی های شایع و اصلی آن هستند

بپرس