رفعا

لغت نامه دهخدا

رفعا. [ رَ ] ( اِخ ) ملا رفعا یا [رافع] بخاری در هند صحبت شیخ ابوالفضل را دریافت و خود از گویندگان قرن یازده هجری قمری بود و در نزد پادشاه تقربی خاص داشت. اما بسبب اینکه فرمان شاه را رعایت نکرده بود شاه سوگند یاد کرد که خون او بریزد، ولی به التماس یعقوب خواجه از سر خون او گذشت و برای اینکه سوگند شاه عملی شود به پیشنهاد خواجه و به دستور شاه ، جلاد گوش او را برید و وی بر بدیهه این رباعی را گفت :
رفعا صاحب ز غیر خاموشم گفت
در صحبت ما به جان و دل کوشم گفت
از راه کری حکایتش نشنیدم
آخر به زبان تیغ در گوشم گفت.
( از تذکره نصرآبادی ص 434 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس