وین لاشه خر ضعیف بدره را
اندر دم رفته کاروان بندم.
مسعودسعد.
آن رفته که بود دل بدو مشغولم وافکنده به شمشیر جفا مقتولم.
سعدی.
ملک را دل رفته آمد به جای بخندید و گفت ای خداوند رای.
سعدی.
- از جای رفته یا ( رفته ز جای ) ؛ از مکان برخاسته. از جای حرکت کرده. تغییر مکان داده. کوچیدن. ( از فرهنگ فارسی معین ) : درفشی پس پشت پیکر همای
همی رفت چون کوه رفته ز جای.
فردوسی.
- بخشم رفته ؛ خشمگین. خشمناک. غضبناک شده. درخشم شده. بحالت غضب عزیمت کرده : مرحبای ای نسیم عنبربوی
خبری زآن بخشم رفته بگوی.
سعدی.
کاش آن بخشم رفته ما آشتی کنان بازآمدی که دیده مشتاق بر درست.
سعدی.
- بررفته ؛ بالارفته. بلند : ای زود گرد گنبد بررفته
خانه وفا بدست جفا رفته.
ناصرخسرو.
- ره رفته ؛ که راه رفته باشد. که راه را درنوردیده باشد.- || عزیمت کرده. راهی شده. عازم شده. سفرکرده :
به ره خفتگان تابرآرند سر
نبینند ره رفتگان را اثر.
سعدی.
|| مقدرشده. کار انجام گرفته. ( یادداشت مؤلف ). پیش آمده. رخ داده. پیش آمد : دل و جان بدین رفته خرسند کن
همه گوش سوی خردمند کن.
فردوسی.
- رفته بودن ؛ مقدر بودن. معین بودن : در ازل رفته بود که مدتی بر سریر غزنین و خراسان و هندوستان نشیند [ محمدبن محمود غزنوی ]... ناچار بباید نشست. ( تاریخ بیهقی ).- قلم رفته ؛ قضای نبشته. تقدیر. ( یادداشت مؤلف ) :
قلم رفته را چه چاره بود.
( امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1166 ).
- کار رفته ؛ کار انجام شده.کار درگذشته :
مکن یاد از گذشته کار کیهان
که کار رفته را دریافت نتوان.
( ویس و رامین ).
|| گذشته.( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). بشده. ماضی. ( یادداشت مؤلف ). سپری شده : یکی تا نیابد غم رفته چیز
بدان هم نگردد یکی شاد نیز.
اسدی.
رفته چون رفت طلب نتوان کردچشم ناآمده بین بایستی.
سعدی.
آینده و رفته را نگه کن بیشتر بخوانید ...