ورا کرد پدرود و با او بگفت
که من رفتنی گشتم ای نیک جفت.
فردوسی.
که من رفتنی ام سوی کارزارترا جز نیایش مباد ایچ کار.
فردوسی.
|| کاری که باید روی دهد. پیش آمدنیها : همه رفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت.
فردوسی.
|| معدوم شونده و فناپذیر. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). درگذشتنی. ( ناظم الاطباء ). مردنی. ( یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ فارسی معین ) : ترا بود باید همی پیش رو
که من رفتنی ام تو سالار نو.
فردوسی.
جهان یادگار است و ما رفتنی ز مردم نماند جز از گفتنی.
فردوسی.
وگر زین جهان آن جوان رفتنی است به گیتی نگه کن که جاوید کیست.
فردوسی.
آن کس که بود آمدنی آمده بهتروآن کس که بود رفتنی او رفته شده به.
منوچهری.
رنجور عشق به نشود جز به بوی یارور رفتنی است جان ندهد جز به نام دوست.
سعدی.
- امثال :رفتنی میرود و آمدنی می آید
شدنی می شود و غصه به ما می ماند.
( امثال و حکم دهخداج 2 ص 870 ).