وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
چون گه رفتن فرازآمد نجست .
رودکی.
مرد دینی رفت و آوردش کلندچون همی مهمان در من خواست کند.
رودکی.
چو یاوندان به مجلس می گرفتندز مجلس مست چون گشتند رفتند.
رودکی.
فغفور بودم و فغ پیش من فغ رفت و من بماندم فغواره.
ابوشکور.
فرستاد فرزند را نزد شاه سپاهی همی رفت با او به راه.
فردوسی.
چو خسرو نشست از بر تخت زربرفتند هر کس که بودش گهر.
فردوسی.
دل سام از آن نامه زال تفت به اندیشه دل سوی آرام رفت.
فردوسی.
تو ز ایدر برفتی بیامد سپاه نوآیین یکی نامور کینه خواه.بیشتر بخوانید ...