بر در او چون نیابی آن شکاف
سخت ناپیدا در او چندین رفاف.
مولوی.
رفاف. [ رَ ] ( اِ ) حناست. ( از مجعولات شعوری ج 2 ورق 8 ).
رفاف. [رَف ْ فا ] ( ع ص ) براق. مانند اقحوان ( بابونه ). ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) رفوگر :
کرده در کار علم رفاف کار قرمزی
ریشه نعلک زده نعلم در آتش میکند.
نظام قاری ( دیوان ص 57 ).