برگرفت از لب رف سیمین جامی را
بر دگر دستش جامی و مدامی را.
منوچهری.
کند مشحون همه طاق رف آن به تفسیر وبه اخمار و به اشعار.
مسعودسعد.
در نظم و نثر طاقم از آفاق برمنه شعر مرا به طاق و حدیث مرا به رف.
ادیب صابر.
- ریش و رف و طاقچه نداشتن ؛ بمزاح ، که سرنگاه نتواند داشتن. ( یادداشت مؤلف ).|| طاق. ( دهار ) :
ز رفرف بر رف طوبی علم زد
وز آنجا بر سر سدره قدم زد.
نظامی.
پس آنگاه رفرف گرانپای شدرف خانه مکمنش جای شد.
هاتفی ( از شعوری ).
رف. [ رَف ف ] ( ع اِ ) رف. ( دهار ) ( از برهان ). چوبی باشد پهنا که هر دو طرف آن در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند، ج ، رُفوف. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). چوبی پهنا و عریض که هر دو طرف در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند و هو شبه الطاق. ( ناظم الاطباء ). طاق گونه ای که در آن کالاهای طرفه خانه را گذارند. ج ، رُفوف و رِفاف. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رَف شود. || رِف . شتر کلان هیکل. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رمه. ج ، رفوف. ( مهذب الاسماء ). دسته ای از گاویا پرنده. ( از اقرب الموارد ). گله گاوان و رمه از میش یا از مطلق گوسپند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آب دهن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). هر ریگ توده بلند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || جای باش شتر و گوسپند که از شاخ درخت و چوب سازند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای باش اغنام. ( از اقرب الموارد ). || نوعی از خوردن شتر و گوسپند. || نیکویی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خواربار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || جامه تنک نرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فراخی دامن جامه به ثوب دیگر. || تب هرروزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).بیشتر بخوانید ...