رعیت

/ra~yat/

مترادف رعیت: برزگر، روستایی، تبعه

برابر پارسی: دهوند، شهروند، کشاورز

معنی انگلیسی:
bondman, peasant, vassal, villein, citizen, liege, liegeman, farmer, subject

لغت نامه دهخدا

رعیت. [ رَ عی ی َ ] ( ع اِ ) یا رعیة. عامه مردم زیردست و فرمانبردارکه بادرم نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). عامه مردم ، گروهی که دارای سرپرست و راعی باشند. ( فرهنگ فارسی معین ). زیردست. ( کشاف زمخشری ) ( دهار ) ( ملخص اللغات ) ( مهذب الاسماء ). مردم عامه. مردمان تابع. ( یادداشت مؤلف ): دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما و بندگی بیارامید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466 ). کار از درجه ٔسخن به درجه شمشیر کشید و رعیت و لشکری میل سوی عیسی کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 241 ). ما رعیتیم و خداوندی داریم و رعیت جنگ نکند. امیران را بباید آمدکه شهر پیش ایشان است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563 ).دست لشکریان از رعیت چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن کوتاه دارید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347 ). به مردمان چرا نمودی که این پادشاه و لشکر و رعیت در راه راست نیستند؟ ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340 ). || کشاورزانی که برای مالک زراعت کنند. ( فرهنگ فارسی معین ). دهقان. ساکن دهات. زمین دار. عموم کشاورز و زارع و صنعتگر. ( ناظم الاطباء ) :
نظری کن به حال من زین به
زآنکه من هم رعیتم در ده.
اوحدی.
|| اتباع پادشاه. تبعه یک کشور. ( از فرهنگ فارسی معین ). ساکن هر ولایت و کشوری. تابع. ( ناظم الاطباء ) :
دل من چون رعیتی است مطیع
عشق چون پادشاه کامرواست.
فرخی.
خشم لشکر این پادشاه [ناطقه ] است که بدیشان.... رعیت را نگاهدارد. ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250 ). فکر و تدبیرش صرف نمی شود مگر در نگهبانی حوزه اسلام و رعیت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ). باش از برای رعیت پدری مشفق. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313 ). امیر گفت : بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشینند و هر گروهی بجای خویش باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292 ). خیمه ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخها رعیت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386 ).
امروز تو میر شهر خویشی
کت پنج رعیت است مأمور.
ناصرخسرو.
از حقوق رعیت بر پادشاه آن است که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت به درجه ای رساند. ( کلیله و دمنه ). پادشاهان را در سیاست رعیت... بدان حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ).
شاه که ترتیب ولایت کند
حکم رعیت به رعایت کند.
نظامی.
رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان. ( مرزبان نامه ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عامه مردم، قوم وجماعتی که راعی وسرپرست دارد
( اسم ) ۱ - عامه مردم گروهی که دارای سرپرست و راعی باشند . ۲ - کشاورزانی که برای مالک زراعت کنند . ۳ - اتباع پادشاه تبعه یک کشور .

فرهنگ معین

(رَ یَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - عموم مردم . ۲ - کسانی که به کِشت و زرع برای یک مالک می پردازند. ۳ - بنده ، مردم تحت فرمان پادشاه .

فرهنگ عمید

۱. قوم و جماعتی که در یک سرزمین تابع یک حکومت باشند، عامۀ مردم.
۲. جمعی کشاورز که در یک ملک تحت فرمان یک مالک باشند.

واژه نامه بختیاریکا

( عر ) ؛ مردم؛ توده مردم؛ مردم فرو دست و بی منصب

دانشنامه آزاد فارسی

رَعیَّت (peasant)
(یا: دهقان) کشاورز خرده پای روستانشین. معمولاً زمینی کوچک در تملک یا اجاره دارد و برای تأمین معاش خود و فروش مازاد محصولِِ کشاورزی اش بر روی آن زمین کار می کند. در قرن ۱۸ که کشاورزی در انگلستان به مقیاس های وسیع تر گرایش یافت، به اضمحلال طبقۀ دهقانان مستقل انجامید؛ اگرچه کشاورزی در مقیاس کوچک در زمین های زراعی کوچک و در بین اصناف اسکاتلندی همچنان باقی ماند. زمین داران در کشورهایی چون فرانسه و اسپانیا و ایتالیا کمتر به کشاورزی علاقه نشان دادند و بنابراین سنّتِ زمین داریِ مستقل در مقیاس های کوچک به عنوان شیوۀ خاص از امرار معاش تا به امروز باقی مانده است نیز ← کُمون.

مترادف ها

citizen (اسم)
تابع، رعیت، شهروند، تبعه یک کشور

peasant (اسم)
کشاورز، دهاتی، رعیت، روستایی

bondman (اسم)
غلام، برده، رعیت

vassal (اسم)
غلام، رعیت، بنده، تبعه، خراجگزار، همبیعت بالرد

cotter (اسم)
رعیت

cottar (اسم)
رعیت

helot (اسم)
رعیت، بنده

villein (اسم)
دهاتی، رعیت، بنده

فارسی به عربی

فلاح , مواطن

پیشنهاد کاربران

واژه رعیت
معادل ابجد 680
تعداد حروف 4
تلفظ ra'iy[y]at
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: رعیّة، جمع: رَعایا]
مختصات ( رَ یَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی ra'yat
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

رعیت از آن به مردم یک حکومت گفته می شود که حق والی را رعایت می کنند.
کمون مربوط به کمنیست است و گُمون می باشد اشتباه کمون نوشته
رَگَت= رعیت
گونه اندیشه و کردار که پاد و ضد شهرنشینی و مدنیت و تمدن است.
برای بانه و امتیاز گرفتن از دیگران
یک ) وانمود و تظاهر
به
سادگی و ندانستن میکند.
دو ) وانمود به دانستن
...
[مشاهده متن کامل]

دانش، دین میکند.
سه ) دست به رُبودن آورتاک و مالی می زند.
چهار ) دست به دغل کاری و خیانت می زند
پنج ) دُچار چرگه و جامع ستیزی است.

پادرم ، عامه ٔ مردم، زیردست، مردمان تابع
در لغت، رعیت اسم مصدر است از رعی و رعایة، به معنی چریدن و چرانیدن.
در تعریف رعیت به مردم عامه زیردست و فرمانبردار که تابع اند گویند .

کشاورز ، مردم
پیرو

بپرس