رعوی
لغت نامه دهخدا
رعوی. [ رَ وا ] ( ع اِمص ) رِعوی ̍. پرداخت از جهل و بدی و بازایستادن از آن. ( ازاقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به رَعوَة و رَعْوْ شود. || حفاظت و نگاهداری. ( ناظم الاطباء ). || نگاهداشت. اسم است از رعی و رعایة، به معنی نگاه داشتن حق کسی را. ( منتهی الارب ).
رعوی. [ رُ وا ] ( ع اِ ) رَعوی ̍. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به رَعوی ̍ و رَعوَة شود.
پیشنهاد کاربران
أَنَا الَّذِی أَمْهَلْتَنِی فَمَا ارْعَوَیْتُ ( فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی )
من همانم که مهلتم دادی ولی مراقبت ( رعایت ) نکردم.
منم که مهلتم دادی و بخود نیامدم،
منم آن که مهلتم دادی باز نایستادم،
من همانم که مهلتم دادی ولی مراقبت ( رعایت ) نکردم.
منم که مهلتم دادی و بخود نیامدم،
منم آن که مهلتم دادی باز نایستادم،