آمدنداز کشی و رعنایی
با هزاران هزار زیبایی.
نظامی.
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و رعنایی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی.
سعدی.
|| غنج و ناز. ( لغت فرس اسدی در ماده غنجه ). غمزه. رعنایی چشم باشد. ( لغت فرس اسدی نسخه پاول هورن ):زلفت چو هر غوغاییی چون زیر هر سوداییی
چشمت به هر رعناییی آب رخ ما ریخته.
خاقانی.
چشم رعنایی بدوزند اختران روزکورخسرو سیاره چون بر اوج کیوانی نشست.
( راحة الصدور راوندی ).
هر چه وصف تو بگویند به زیبایی هست وآنچه از چشم تو از شوخی و رعنایی هست.
سعدی.
- رعنایی فروشان چمن ؛ گلها و ریاحین. ( آنندراج ) ( از مجموعه مترادفات ص 301 ) : سایه پرور نوجوانان را به گلزار آورد
شوق رعنایی فروشان چمن بی اختیار.
دانش ( از آنندراج ).
|| نیکوقامتی. بلندبالایی. رشاقت و موزونی قامت. ( از یادداشت مؤلف ) : تا شود بر گل نکورویی وبال
تا شود بر سرو رعنایی حرام.
سعدی.
هرگز بود آدمی بدین زیبایی یا سرو بدین بلندی و رعنایی.
سعدی.
سروآسا در غایت رعنایی شاخ و برگ باز کنند. ( فلاحت نامه ).|| رفتار زیبا. ( ناظم الاطباء ) :
کس بدین شوخی و رعنایی نرفت
خود چنینی یا بعمدا می روی.
سعدی.
|| خودآرایی. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ): شهد ریزی چون دهانت لب به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد.
سعدی.
|| کم عقلی. نادانی. ( فرهنگ دکترمعین ) : همیشه زن فریبی پیشه دارند
ز رعنایی همین اندیشه دارند.
( ویس و رامین ).
معیوب نیستی تو ولیکن مابر تو نهیم عیب ز رعنایی.
ناصرخسرو.
سخن دراز مکن سعدیا و کوته کن چو روزگار به پیرانه سر ز رعنایی.
سعدی.
بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امرپیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنایی زدم.
سعدی.
|| خودبینی. خودخواهی. ( فرهنگ فارسی معین ). غرور. تکبر. ( آنندراج ) : صخری از رعنایی و بی ادبی پیاله بینداخت و من ترسیدم. ( تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 673 ). وکیل دریا... از بزرگ منشی و رعنایی طیطوی در خشم شد. ( کلیله و دمنه ).بیشتر بخوانید ...